معنی تن آسانی در فرهنگ فارسی عمید

رفاه، تن پروری، ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)، خوشی و تندرستی

معنی تن آسانی در فرهنگ لغت هوشیار

آسودگی رفاه، تندرستی سلامت، تن پروری خوشگذرانی تن آسایی

معنی تن آسانی در فرهنگ فارسی معین

آسودگی، رفاه، تندرستی، خوشگذرانی، تن پروری

معنی تن آسانی - جستجوی لغت در جدول جو

تن آسانی: رفاه، تن پروری، برای مثال ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)، خوشی و تندرستیرفاه، تن پروری، برای مِثال ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)، خوشی و تندرستی

فرهنگ فارسی عمید

تن آسانی: آسودگی رفاه، تندرستی سلامت، تن پروری خوشگذرانی تن آسایی

فرهنگ لغت هوشیار

تن آسانی: آسودگی، رفاه، تندرستی، خوشگذرانی، تن پروری

فرهنگ فارسی معین

تن آسا

کسی که همواره در بند آسایش و آسودگی است، آسوده تن، خوش گذران

فرهنگ فارسی عمید

تن آسایی

آسودگی، آسایش، تن پروری

فرهنگ فارسی عمید

تن آسان

تندرست، سالم، راحت طلب، تنبل، در آسایش، راحت، برای مثال سرای سپنجی بدین سان بود / یکی خوار و دیگر تن آسان بود (فردوسی - ۱/۲۱۶)تندرست، سالم، راحت طلب، تنبل، در آسایش، راحت، برای مِثال سرای سپنجی بدین سان بُوَد / یکی خوار و دیگر تن آسان بُوَد (فردوسی - ۱/۲۱۶)

فرهنگ فارسی عمید